در امتدادِ روزهای رفته

سلام خوش آمدید

من از زندگی کردن بین ربات ها می ترسم

چهارشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۵۷ ق.ظ

توی یک قسمت از سریال دکتر هو، تاردیس(ماشین زمان دکتر، که شبیه جعبه ی پلیس بود) اشتباهی دکتر و همراهانش را به یک دنیای موازی برد. دنیایی که در آن همه ی آدم ها چیزی شبیه ایرپاد توی گوششان گذاشته بودند و از طریق آن اطلاعات مختلفی را دریافت میکردند یا باهم تماس میگرفتند. مثلا توی یک سکانس دکتر دارد توی پیاده رو در کنار آدم های مختلف راه میرود که ناگهان همه ی آدم ها، بدون هیچ حرکت اضافی می ایستند و تکان نمیخورند. حتی رد هیچ احساسی هم توی صورتشان نیست.انگار مسخ شده باشند! و بعد از چند ثانیه همه شروع می کنند به خندیدن و دوباره به راه رفتنشان ادامه میدهند. اینجا آدم ها شبهِ ربات هایی شده بودند که بدون اختیار، اطلاعاتی که به آن ها داده می شد را دریافت میکردند. دقت میکنید که چقدر شبیه این روزهای ماست؟ همیشه از بچگی فکر تبدیل شدن به یک ربات که از دور کنترل میشود، برایم ترسناک بوده و به خودم میگفتم، «نه اینا فقط توی برنامه کودکاست، واقعی نیست!» حالا اما یک نگاه به اطرافم می اندازم و میبینم که بدون اتفاق های عجیب و غریب و حمله ی ربات های دیگر، چقدر ساده، یکی یکی آدم های اطرافم دارند تبدیل به یک ربات میشوند! وقتی بدون هیچ تفکری، همه ی اطلاعاتی را که توی موبایل هایمان با آن ها برخورد میکنیم را میپذیریم و دوباره بدون هیچ تفکری، فقط جملات خاصی(که از قبل لای آن اطلاعات دریافت کرده ایم) را در مواجهه با اتفاقات مختلف تکرار میکنیم، چه تفاوتی با رباتی داریم که به او دستورالعملی داده اند، مبنی بر آنکه اینطور فکر کن، این جمله ها را تکرار کن و این رفتارها را انجام بده؟ شاید باید کمی بیشتر نگران خودمان باشیم. فرقی ندارد اطلاعاتی که پشت سر هم دارند ذهن ما را محاصره میکنند، از کجا نشئت گرفته اند و یا چه کسی یا چه چیزی پشت این تزریق اطلاعاتی ست، نفس فعلی که دارد صورت میگیرد مهم و وحشتناک است. (میدانید چه میخواهم بگویم؟ دوست ندارم واضح ترش کنم، چون گره میخورد به بحث های سیاسی و من از این نوع حرف هایی که هیچوقت به جایی نمیرسد و همیشه یک طرفش تعصبات غیرضروری است خوشم نمی آید.)

در ادامه ی آن قسمت، همه ی آدم هایی که از ایرپاد فلزی استفاده میکردند، یکی یکی به همان شکل مسخ شده، در صف هایی منظم وارد کارخانه ای میشدند، در آنجا مغزشان از بدنشان خارج میشد و در یک بدن آهنی قرار داده میشد و اینجا دیگر واقعا تبدیل به ربات شدند! اسم شان هم شد سایبرمن!(لینک این قسمتش را هم که همان بالا برایتان گذاشتم)

به این فکر میکنم که چطور میتوانم از همه ی این تاثیرات دور باشم؟ حتی اگر از تمام فضاهایی که مرا تبدیل به یک موجود منفعل فاقد تفکر میکند، بیرون بیایم، با اطرافیانم که مسخ شده ی این فضاها هستند چکار کنم؟ من از زندگی کردن بین ربات ها و تبدیل شدن به یکی از آن ها میترسم.

  • Fateme :)

نظرات (۱)

دقیقا، گاهی دلم میخواد فارغ از هر گونه تکنولوژی و فضای مجازی برم توی یه روستا و از چشمه آب بیارم و روی آتیش غذا درست کنم.

پاسخ:
حقیقتا روستاها هم الان خیلی پیشرفته شدن، باید بریم توی کوه و جنگل!!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">