در امتدادِ روزهای رفته

سلام خوش آمدید

جنگ، جنگ است

جمعه, ۲۳ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۱۳ ق.ظ

جنگ همیشه و در هر زمانی؛ تاریک، ترسناک و دلخراش است. اینکه برای ما هشت سال جنگیدن را « دفاع مقدس» تعریف کرده‌اند، شاید به لحاظ  بار احساسی از میزان منفی بودن معنایش کم کند اما هرگز ماهیتش را تغییر نمی‌دهد. و بدی ماجرا همینجاست. جنگ برای ما یک موقعیت کاملا تر و تمیز تصویر سازی شده. پر از آدم‌های شجاعی که بدون ترس جلوی دشمن می‌ایستادند. به راحتی از تمام تعلقاتشان دل کندند و در اوج خلوص و معنویت بودند. تمام فضای جبهه برایمان گره خورده در روضه و هیئت و دین‌داری و ... . اما هیچوقت از آن روی سیاه و کثیف جنگ چیزی برایمان نگفتند. از افرادی که می‌ترسیدند و فرار می‌کردند. از دزدی‌ها و از پشت خنجر زدن‌ها. از ترومای بعد از جنگِ سربازها. از خستگی و شکست و شکست و ناامیدی و اختلاف‌ها. 

چیزی که هست این است؛ جنگ هیچوقت خوب نیست. هیچوقت کسی جنگیدن را دوست ندارد. جدا از بار اقتصادی، فشار روانی زیادی را به جامعه وارد می‌کند. همین دو سه سال کرونا را نگاه کنید که پر شده بود با خبر مرگ. همین چندماهی که گذشت... خبر درگیری و کشته شدن و اعدام... چقدر برایتان دردآور بود؟ حالا تصور کنید در زمانی زندگی می‌کنید که هر روز « منتظر» شنیدن خبر مرگ‌های تازه‌اید. 

و حالا این جنگ برای محافظت از چه آرمانی بود؟ دین! می‌دانم می‌دانم قرار بود از کشور محافظت کنند اما حتی برای من با شنیدن دفاع مقدس و جنگ، به جای احساس وطن دوستی و مرز و خاک کشور، به یاد باورهای مذهبی‌ام می‌افتم. اما مگر نه اینکه آدم‌های غیر مذهبی هم برای محافظت از کشور جنگیدند؟ برای ایران. شاید اگر بیشتر روی این مفهوم کار می‌شد حالا انقدر همه دلزده نبودند از شهید و جانباز و هرچه متعلق به جنگ است. شاید حالا این‌ها فقط به یک قشر خاص متعلق نمی‌شدند. برای همه بودند؛ همه‌ی ایران.

من به همین دلایل این « دفاع مقدس» را دوست ندارم. هیچوقت‌ هم راهیان نور ( بار احساسی‌ای که این کلمه‌ها در ما ایجاد می‌کنند را می‌بینید؟) نرفتم. و حتی « شهید» هم برایم معنای خاصی ندارد. یعنی شاید قبلا داشت. اما الآن نه. (شهدای هسته‌ای را البته حساب نکنید! کشته‌شدن به خاطر علم بحثش جداست برایم) الآن حتی اگر به هر دلیل و بهانه‌ای نزدیک شهیدی باشم، با احساس تلخ و بی‌تفاوتی؛ تابوت، عکس یا سنگ مزارش را نگاه می‌کنم و بی صدا می‌گویم « انقدر همه گفتن زنده‌این و کمک میکنین ولی برای من نبودین، نیستین و عیبی نداره که منم اعتقادی ندارم...»

 

پی نوشت : من امتحان دارم! توی امتحان‌ها به سرم می‌زند هرکاری انجام دهم الا درس خواندن! مثلا امشب با اینکه روزش هم بیرون بودم، شب به جای درس خواندن رفتم اکران فیلم موقعیت مهدی که خوابگاه گذاشته بود. حالا بماند که کلا از اول از اینکه سیمرغ گرفت خوشحال نشدم و در برابر اصرارهای سینما رفتن و دیدنش مقاومت کردم! خواستم بگویم توی موقعیت مهدی، می‌شد تا حدی جنگ واقعی را دید. ترکیبی از جنبه‌های مثبت و منفی. طوری که می‌شد کفه‌ی سنگین ترِ وجهه‌ی تر و تمیزش را ندید گرفت. 

  • Fateme :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">