در امتدادِ روزهای رفته

سلام خوش آمدید

چیزی بیشتر از من

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ب.ظ

بعد از 6 سال روان‌شناسی خواندن، امسال اولین سالی بود که احساس کردم روز روان‌شناس، روز من هم هست.یک چیزی مثل حس روز تولد! احساس کردم آنقدر بزرگ شده‌ام که بتوانم خودم را روان‌شناس معرفی کنم. اما حقیقت این است که می‌دانم اینقدر نیستم. می‌دانم به اندازه‌ی چند زندگی نیاز دارم تا بتوانم واقعا خودم را متخصص رشته‌ی تحصیلی‌ام بدانم. چیزی که نیستم.

همیشه دوست داشتم یک چیزی بیشتر از دیگران بدانم. حتی از خودم هم بیشتر بلد باشم. و وقتی به این موضوع فکر می‌کنم، یادم می‌افتد به زمانی که ادبیات می‌خواندم و آن‌موقع واقعا چیزی بیشتر از خودم بودم. انگار دنیای ادبیات واقعا دنیای من بود. می‌توانستم همه‌ی ابعادم را به راحتی درون این دنیا جا دهم، بدون اینکه چیزی بیرون جا بماند یا لای در گیر کند یا آنقدر شکل ناموزونی داشته‌باشد که نتواند وارد شود. اما همچنان که واضح است، من این دنیای کاملا متناسب را از دست دادم، من خودم را از این دنیا بیرون انداختم و سمت یک ناشناخته حرکت کردم. دنیایی که آنقدر بزرگ بود که اولین بار درونش گم شدم. بعد از غریبگی‌اش ترسیدم. خواستم فرار کنم اما انگار تمام اطرافم را فراگرفته‌بود و من نفهمیده‌بودم. پس ادامه دادم. ادامه دادم. ادامه می‌دهم تا نمی‌دانم کی. ولی بخش‌هایی از من هست، جا مانده در دنیای ادبیات... تنها و رها شده. من هربار برای جای‌ خالی‌شان گریه می‌کنم و برای متعلق بودن به آن‌جا، دلتنگ می‌شوم.

  • Fateme :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">