در امتدادِ روزهای رفته

سلام خوش آمدید

هزار و چندمین دلتنگی

شنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۰، ۰۴:۱۶ ب.ظ

قصه اینطور آغاز میشود که کسی را پیش از آنکه درست بشناسی و بتوانی در کنارش خاطره های عمیقِ فراوانی بسازی، از دست میدهی... . و هشت یا نه سال بعد وقتی دوباره به این ماجرا فکر میکنی، برای بار هزار و چندم دلتنگ میشوی، اشک میریزی و هنگامی که میخواهی به خاطراتتان فکر کنی، هیچ چیز یادت نمی آید... حتی اینکه چطور آدمی بود یا چه شخصیتی داشت! تنها رد محو خاطراتی برایت به جا مانده که در همان ماه های اول از دست دادنش، دوره شان کرده بودی و بعد به مرور زمان همان ها هم فراموش شده اند.  حالا تنها چیزی که باقی میماند خاطرات روز از دست دادنش است!

مثلا فکر میکنم که یک روز قبل از فوتش، چطور ناخودآگاه دوبار به زبانم آمد که «عه! اونم مثل پدربزرگ فوت کرد!» یا «دست به لباساش نزن، پدربزرگ قراره بمیره» و بعد از هرکدامشان هم خودم را سرزنش کردم که نه! چرا باید چنین اتفاقی بیوفتد؟ بعد به خواب خواهرم صبح همان روز فکر میکنم«پدربزرگ رو دیدم که گفت من دیگه دارم میرم، مواظب مامانت باش....دیروز هم توی بیمارستان وقتی بش گفتم حالا وقتی مرخص شدی میای خونه میبینیمت،بم گفت من دیگه نمیام خونه تون» یا خاطره ی دخترخاله م«عاشورا که رفته بودیم خونه ش، ازم پرسید اربیعین هم میاین اینجا؟ من گفتم نه امتحان دارم، نمیام... ولی با لبخند و مطمئن بم گفت چرا میاین»... و بعد تمام صحنه های جلوی غسالخانه، گریه ی خاله....جمعیت سیاه پوش، هوای سرد و ابرهای تنگ و تیره، تابوبتش روی دست ها، خاک شدنش...من که طاقت هیچکدام را نداشتم....حال بد مادرم.....و بعد هرسال اربعین و تکرار دوباره ی این خاطرات و غمی که هیچوقت کهنه نمیشود... . 

لابه لای همه ی این خاطرات با خودم فکر میکنم چرا خبر رفتنش را به همه داده بود الا من؟خیلی های دیگرهم خواب رفتنش را دیده بودند... چرا بعد از آن هیچوقت به خوابم نیامد؟ چرا آنقدری که دوستش دارم، دوستم نداشت....؟ و من مدت هاست، به شکلی غیر منطقی از کسی که سالهاست مرده انتظار پاسخ و معجزه دار! و او هم هیجوقت جوابی نمیدهد! نهایتا به عکس بالای مزارش نگاه میکنم، اگر خوشحال باشم، حس میکنم لبخند میزند و اگر غمگین باشم، حس میکنم از داخل عکس حک شده ی سنگی اش، با ناراحتی نگاهم میکند...

و این جای خالی همیشه خالی میماند، جای خالی خاطرات از پدربزرگی که دوستش داشتم.

  • Fateme :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">