وقتی ناحیه کلاهک بطنی، دوپامین ترشح میکند!
اپیزود «کاراگاه دروغگو» شرلوک؛ قاتلی رو نشون میداد که در عین حالی که قتل های زنجیرهای انجام میداد، اعتیاد داشت به اینکه این قتلها رو اعتراف کنه! اما چون اگه کسی متوجه میشد، دستگیرش میکردن و دیگه نمیتونست به قتل هاش ادامه بده، آدمها رو دعوت میکرد، بهشون یه مادهی فراموشی تزریق میکرد و بعد براشون قصهی قتل هاش رو اعتراف میکرد، اینجوری هم خودش راحت میشد هم دیگه کسی چیزی یادش نمیموند!
من هم حس میکنم به یه همچین چیزی اعتیاد دارم! به گفتن و منتشر کردن..! و هرچقدر اون چیز خصوصی تر و رازِمگو تری باشه، بیشتر دلم میخواد منتشرش کنم! یادمه قبلاها، یه وبلاگ بی نام و نشون میساختم(به عبارتی وبلاگ فیک!) و اونجا قصه ای که میخواستم رو با تغییر اسامی مینوشتم! حالا اگه دیگه قضیه خیلی حیثیتی بود، یه ادامهی مطلب رمز دار ایجاد میکردم و اونجا مینوشتمش! و بعد از گذشت چند وقت که دیگه واسم عادی شد، وبلاگ رو حذف میکردم!
این اعتیادم رو تونستم تا حدی کنترل کنم، در این حد که از وبلاگ و فضای مجازی منتقلش کردم به ورد! اما هیچی انتشار در یه سطح وسیع نمیشه!
توی اعتیاد آدم یجورایی دیگه ارادهش دست خودش نیست، انگار که کشیده میشه سمت مخدرش! حالا اعتیاد از هرنوعی باشه! یجوری حس میکنم آدم میل به لو دادن خودش رو پیدا میکنه و دیگه عنانش از کفش میره! و امان از وقتی که عاشق میشه! این بی ارادگی و کشیده شدن به سمت مخدر؛ دو برابر میشه! با اینکه تونسته بودم اعتیادم به انتشار همه چیز رو کنترل کنم، اما وقتی که روی یه نفر کراش زده بودم؛ انگار نمیشد نگم! استوری میذاشتم، پست عاشقانه مینوشتم... البته بعد که از حال و هواش بیرون اومدم (و با ری اکشن اطرافیان مبنی بر اینکه خب... حالا کی هست؟ رو به رو شدم)همه رو حذف کردم اما میخواستم اینو بگم که از قرار معلوم دوباره دارم سمت اون اعتیاده قدم برمیدارم! توی مغزم داره دوپامین ترشح میشه و من دارم به سبک جدیدی این ماجرا رو تجربه میکنم!
- ۰۰/۰۳/۰۳