یا راد ما قد فات
دوشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۱، ۱۰:۳۶ ب.ظ
امروز رفته بودم دعای ام داوود. بعد از سه سال.
احساس این رو داشتم که از همه ی آدم هایی که اونجان، جدا هستم.
یک جایی رو میخواستم دور از همه. پیدا نکردم.
مداح وسط دعا مدام حرف میزد. از همه چیز بی ربط میگفت. به طرز آزار دهنده ای، مصنوعی گریه میکرد. داشتم اذیت میشدم. مثل همه ی روضه های محرم...
خودم دعا رو خوندم.
اومدم بیرون. روی پله های مسجد دانشگاه نشستم. به آدم ها نگاه کردم. به کسایی که داشتن نذری میدادن و اون هایی که رد میشدن و از توی سینی یه لیوان بر میداشتن. به پسر بچه ای که کنار مزار شهدای گمنام بود. به خادم هایی که داشتن آخرین افطاری رو آماده میکردن. به غروب خورشید. به هوایی که خیلی سرد نبود. به ابرهایی که آروم داشتن حرکت میکردن...
من اونجا بودم. بعد از سه سال. برگشتم.لج بازی نکردم. دعای ام داوود خوندم.
قبول باشه، التماس دعا :)